خلاصه داستان: سونجی، دختر شیرینی پز و آیندهدار، شبها تحت تأثیر طلسم به شخصیتی شیطانی و غیر قابل کنترل تبدیل میشود و صبح هیچ چیزی به یاد نمی آورد. یک شب با همسایه بیکار خود، گیل گو، آشنا میشود و خانوادهاش او را برای مراقبت از دخترشان استخدام میکنند. گیل گو که به سونجیِ روز دل میبازد، تصمیم میگیرد راز طلسم را حل کند.
خلاصه داستان: بک سا اون از یک خانواده سیاسی برجسته، به جوانترین سخنگوی رئیسجمهور کره تبدیل شده است. او سه سال پیش با هونگ هی جو ازدواج کرد. هونگ هی جو به دلیل حادثهای که در کودکی برایش اتفاق افتاده، نمیتواند صحبت کند. او به عنوان مترجم زبان اشاره در دادگاه و تلویزیون کار میکند. ازدواج این دو عمدتاً به دلیل مصلحت صورت گرفته و آنها فقط وانمود میکنند که زوج خوشبختی هستند. روزی، هونگ هی جو توسط فردی ناشناس ربوده میشود و این اتفاق زندگی زناشویی آنها را تغییر میدهد…
خلاصه داستان: دوازده فرشته زودیاک به رهبری “ته سان” برای مبارزه با نیروهای شر که پس از سالها دوباره بیدار شدهاند، وارد نبردی سرنوشتساز میشوند تا جهان انسانها را از نابودی نجات دهند.
خلاصه داستان: این درام از زندگی بزرگان فولادی ، پارک تائه جون ، که بنیانگذار و رئیس POSCO شد ، یک شرکت فولاد کره جنوبی که در آن زمان به یک کنگلومرا ساخت فولادی چند ملیتی تبدیل شد ، بازگو می کند. داستان می چرخد ...
خلاصه داستان: پان دا یانگ(یو سونگ آ) صاحب یه شیرینی پزی کوچولو به اسم کافه پاندا هست که بعدا یه آشپز جدید استخدام میکنه کسی که ظاهری سرد و خشن بخاطر گذشته ای که داشته داره…
خلاصه داستان: یک پزشک بهطور غیرقانونی به بیماران لاعلاج در انجام مرگ خودخواسته کمک میکند؛ در حالی که یک کارآگاه که خود نیز بیمار است، در پی دستگیری اوست.
خلاصه داستان: یونگاون، مربی شنا، مادری مجرد است که دختر هفتسالهاش سو هیون را بزرگ میکند. با این حال، مجموعهای از اتفاقات تراژیک رخ میدهد: تولهسگ سو هیون از آپارتمان سقوط میکند و میمیرد، و سو هیون شروع به زورگویی به کودکان دیگر در مدرسه میکند. با وجود تلاشهای مادرش برای رسیدگی به اختلالات روانی سو هیون، رفتار عجیب او ادامه پیدا میکند. بیست سال بعد، مین که در واحد رسیدگی به اجساد بیصاحب کار میکند، با همکار جدیدی به نام ههیونگ آشنا میشود و بین آنها رابطه نزدیکی شکل میگیرد. اما زمانی که ههیونگ صمیمانه وارد زندگی مین میشود، مین کمکم احساس ناراحتی و شک نسبت به نیتهای او پیدا میکند.
خلاصه داستان: دختری که به نور خورشید حساسیت مرگبار دارد، شبها بیرون میرود و گیتار میزند. او با پسری که مدتها دوستش داشته آشنا میشود و عاشقانهای بینشان شکل میگیرد، اما دختر بیماریاش را از او پنهان میکند.