خلاصه داستان: پلایفون به عنوان مددکار اجتماعی کودکان و زنان فعالیت میکند که با ماوین آشنا می شود. ماوین و مادرش در حال فرار از پدری بدسرپرست هستند و امیدوارند در بنیادی که پلایفون در آن کار می کند سرپناهی پیدا کنند. مادر ماوین به صورت ناگهانی می میرد و پلایفون به تنها تکیه گاه او تبدیل می شود. پلایفون می داند عشق قابلیت گرفتن همه چیز را از او دارد و برای جلوگیری از پشیمانی، تصمیم به ترک ماوین می کند. آیا مسیرهای آنها دوباره به هم خواهد رسید؟