خلاصه داستان: هام مو اوک، صاحب رستورانی معروف و پرفروش، زندگیای پر از موفقیت دارد، اما از این که تنها فرزندش به راهب تبدیل شده و نمیتواند نوهای داشته باشد، ناراحت است. همه چیز زمانی تغییر میکند که دو کودک به رستوران او میآیند و ادعا میکنند که پدرشان هام مون سوک است…
خلاصه داستان: این داستان دربارهی لی جونگ هوان، مربی حیوانات است که دخترش، سو آ، به ویروس زامبی مبتلا میشود. او برای محافظت از سو آ به روستای مادری اش میرود. برخلاف تصور، سو آ هنوز برخی چیزهای انسانی را میفهمد، بهویژه عشقش به رقص و ارتباطش با مادربزرگ. پدرش که حاضر نیست او را رها کند، تصمیم میگیرد مانند یک حیوان درنده، او را تربیت و کنترل کند. نتیجه، ماجرایی عجیب، خندهدار و درعینحال احساسی از تلاش یک پدر برای نجات و بازگرداندن دخترش است.
خلاصه داستان: داستان دربارهی قاتلی حرفهای به نام مانتیس است که بعد از مرگ رئیس شرکتش، تصمیم میگیرد از آن مجموعه جدا شود و راه تازهای شروع کند. او دوستی قدیمی به نام جی دارد که خودش قاتلی خطرناک است، اما از شرکت اخراج شده و رابطهای پیچیده با مانتیس دارد. در این میان، دوک گو، استاد سابق مانتیس و یکی از بنیانگذاران شرکت، دوباره به صحنه برمیگردد تا شرکت را اداره کند و مانتیس را دوباره به خدمت بگیرد.
خلاصه داستان: کیل بوکسون یک مادر و در عین حال یک قاتل حرفه ای است که برای شرکت “ام کِی” کار میکند. بوکسون از انجام یکی ماموریت هایش امتناع می کند. این موضوع او را وارد یک مبارزه اجتناب ناپذیر می کند…
خلاصه داستان: ریو سابا عاشق زن های زیباست و وقتی یکی از آنها را میبیند از خود بیخود می شود. اما در مقایل یک آدمکش و تیرانداز استثنایی است که وقتی از مشتری ماموریت دریافت می کند، آن را به صورت عالی و با مهارت بالا انجام میدهد. پس از کشته شدن ماکیمورا، شریک ریو سابا، او شروع به کار با خواهر ماکیمورا، کائوری می کند. آنها یک تیم جدید برای کشف حقیقت پشت مرگ شریک خود تشکیل می دهند…
خلاصه داستان: سونجی، دختر شیرینی پز و آیندهدار، شبها تحت تأثیر طلسم به شخصیتی شیطانی و غیر قابل کنترل تبدیل میشود و صبح هیچ چیزی به یاد نمی آورد. یک شب با همسایه بیکار خود، گیل گو، آشنا میشود و خانوادهاش او را برای مراقبت از دخترشان استخدام میکنند. گیل گو که به سونجیِ روز دل میبازد، تصمیم میگیرد راز طلسم را حل کند.
خلاصه داستان: یونگاون، مربی شنا، مادری مجرد است که دختر هفتسالهاش سو هیون را بزرگ میکند. با این حال، مجموعهای از اتفاقات تراژیک رخ میدهد: تولهسگ سو هیون از آپارتمان سقوط میکند و میمیرد، و سو هیون شروع به زورگویی به کودکان دیگر در مدرسه میکند. با وجود تلاشهای مادرش برای رسیدگی به اختلالات روانی سو هیون، رفتار عجیب او ادامه پیدا میکند. بیست سال بعد، مین که در واحد رسیدگی به اجساد بیصاحب کار میکند، با همکار جدیدی به نام ههیونگ آشنا میشود و بین آنها رابطه نزدیکی شکل میگیرد. اما زمانی که ههیونگ صمیمانه وارد زندگی مین میشود، مین کمکم احساس ناراحتی و شک نسبت به نیتهای او پیدا میکند.
خلاصه داستان: دختری که به نور خورشید حساسیت مرگبار دارد، شبها بیرون میرود و گیتار میزند. او با پسری که مدتها دوستش داشته آشنا میشود و عاشقانهای بینشان شکل میگیرد، اما دختر بیماریاش را از او پنهان میکند.