خلاصه داستان: تحت رهبری جنگیزخان ارتش مغول بعد از شکست سلسله چین به سمت جنوب میره تا سلسله سونگ رو از بین ببره و جامعه هنرهای رزمی دشت های مرکزی مثل گوجینگ که مظهر جوانمردین افراد دنیای رزمی رو گردهم میارن تا از کشور و مردم دربرابر این هجوم دفاع کنن
خلاصه داستان: گی هون در کنار مادرش یک مغازه نودلفروشی را با خوشحالی اداره میکند، اما جی اون به دلیل جاهطلبیاش در موسیقی از خانواده دور شده است. رابطه پرتنش این خواهر و برادر، با خبر ابتلای مادرشان به آلزایمر پیچیدهتر میشود.
خلاصه داستان: کاراگاه کیم گون وو و جی هوان بصورت اتفاقی زندگی همدیگر را از طریق خواب هایشان می بینند. گون وو از مشکلی که جی هوان درگیر آن شده باخبر می شود و با سوئون هم ملاقات می کند و با همدیگر بدنبال راه حل برای مشکلی که درگذشته جای داره می روند…
خلاصه داستان: در سال 1994 وقتی یو یول برای اولین بار به عنوان دی جی جدید یک برنامه رادیویی محبوب روی آنتن رفت، یک دختر دانشگاهی که در یک نانوایی کار میکند به طور اتفاقی با هیون وو آشنا می شود. مثل پخش موسیقی از رادیو، فرکانس آنها به آرامی با هم هماهنگ می شود و…
خلاصه داستان: در یکی از روزهای عادی، فردی با شرکت راهآهن ملی ژاپن تماس میگیرد و تهدید میکند که در قطار سریعالسیر شینکانسن هیکاری ۱۰۹، بمبی کار گذاشته که در صورت کاهش سرعت قطار به زیر ۸۰ کیلومتر در ساعت، منفجر خواهد شد. او برای اثبات جدیت خود، بمبی مشابه را در یک قطار باری منفجر میکند. اکنون، با بیش از ۱۵۰۰ مسافر در خطر از جمله یک زن باردار، پلیس، راننده قطار و مسئول کنترل کوراموچی باید راهی برای خنثیسازی و نجات جان مسافران پیدا کنند.
خلاصه داستان: پس از مرگ مادر سایموری، پدرش دوباره ازدواج کرد. از آن زمان، سایموری مورد آزار و اذیت نامادری و خواهر خوانده کوچکترش قرار گرفته است. او چاره ای جز تحمل روزهای دردناک خود ندارد. با بدتر شدن اوضاع، به او اطلاع داده می شود که با کودو کیوکا ازدواج خواهد کرد؛ فرمانده ای نظامی که به بی رحمیش بودن شهرت دارد…
خلاصه داستان: در یک آپارتمان کوچک توکیو ، آکیرا دوازده ساله پس از ترک مادرشان و هیچ نشانه ای از بازگشت نشان نمی دهد. باید از خواهران و برادران جوان خود مراقبت کند
خلاصه داستان: یوکیمو که شوهرش بدون هیچگونه اخطار و یا دلیل خاصی دست به خوکشی زده و همسر جوان و فرزند تازه متولد شده خود را تنها میگذارد. یومیکو پس از مدتی دوباره ازدواج کرده و از اوزاکا به یک دهکده ماهیگیری کوچک نقل مکان میکند اما…
خلاصه داستان: لو یوشنگ تاجری که برای مراسم تدفین پدرخود به دهکده زادگاه خود در شمال چین بازمی گردد. مادر سالخورده او اصرار می کند که مراسم سنتی تدفین باید اجرا شود اما این واقعیت را نادیده می گیرد که زمان تغییر بسیاری کرده است.در این حین او داستانی جادویی را به یاد می آورد که چگونه پدر و مادرش برای اولین بار همدیگر را دیدند…