خلاصه داستان: سفر یه منگ به شمال پایان یافت و سپس او برای ازدواج به زادگاهش بازگشت. چه کسی انتظار داشت که در شب عروسی، یه منگ به شمال برگردد. آن مرد در حالی که در خانهاش مهمانی مجردی برگزار میکرد، ده پیام پشت سر هم برای او فرستاد. یه منگ کاملاً او را نادیده گرفت، او را بلاک کرد و اجازه داد هر بلایی که میخواهد سرش بیاورد