خلاصه داستان: «چونگ یانگ» از خاندان «یونگه»، که از زندگی ابدیاش خسته شده. تصمیم میگیرد برای رهایی از جاودانگی، گل «نُکترز» را بکارد تا به زندگیاش پایان دهد؛ اما این گل هرگز شکوفه نمیدهد — تا زمانی که با «جی نانزینگ»، دختری از قبیلهی «یان»، آشنا میشود. جی نان شینگ که گرفتار نفرینی برای مرگ زودهنگام است، تنها راه نجاتش ازدواج با چونگ یانگ است. یکی در آرزوی مرگ، و دیگری در تلاش برای زندهماندن. سرنوشت آنها را به هم پیوند میزند و داستانی فراموشنشدنی از عشق، فداکاری و رستگاری آغاز میشود.