خلاصه داستان: داستان سریال از بیست و سومین سال سلطنت شاه یوری پسر جومونگ شروع میشود شاه یوری برای مطیع کردن قبیله ی گیسان وارد جنگی با این قبیله میشود وموفق میشود با پیروزی در این جنگ قبیله ی گیسان را مطیع خود سازد. در همین حال همسر شاه یوری پسری برای او بدنیا می آورد. فرماندهان شاه یوری بعد از اتمام جنگ به علت افزایش بیش از حد قدرت شاه یوری توطئه قتل وی را میکنند اما شاه از این توطئه جان سالم به در میبرد فرماندهان که فکر میکنند شاه یوری مرده است به قصد تصرف پایتخت گوگوریو یا همان قلعه ی گونگنا به سمت این شهر رهسپار میشوند.
سر کرده گروه شورشیان بعد از ورود به پایتخت در محاصره شاه یوری و افرادش قرار میگیرد و کشته میشود و شورش خنثی میشود. شاه یوری بعد از این اتفاق به قصد دیدن پسرش به دیدن ملکه میرود ولی متوجه میشود که ساحره پسر او را با خود به معبد برده است شاه یوری رهسپار معبد میشود ولی حرفهایی از دهان ساحره میشنود که چهار ستون بدنش را به لرزه در می آورد. ساحره به شاه یوری میگوید که پسرش با طالعی شوم بدنیا آمده است ساحره به یوری میگوید که شاهزاده تازه به دنیا آمده باعث مرگ والدین و برادران و پسر خویش میشود و در نهایت گوگوریو را که به دست جومونگ کبیر بنا نهاده شده است به سرنگونی میکشاند، ساحره به یوری میگوید که باید پسرش را بکشد تا خدایان مانع این اتفاقات شوم شوند…