خلاصه داستان: چا وو سول، پس از آزادی از زندان، تلاش میکند با تمرین هنرهای رزمی ترکیبی، زندگی تازهای بسازد. اما وقتی رئیس یک لیگ غیر قانونی و استاد مبارزه سر راهش قرار میگیرد، برای بقا و محافظت از عزیزانش، مجبور به مبارزهای سخت میشود.
.
خلاصه داستان: در دهه 80 و 90 میلادی، استاد بازی گو (بادوک)، چو هون هیون، پسری با استعداد به نام لی چانگ هو را کشف و تربیت میکند، اما بعدها میانشان اختلاف پیش میآید.
.
خلاصه داستان: شو نیان نیان و یانگ یی در زیباترین دوران زندگیشان با هم آشنا شدند و خاطرهانگیزترین لحظات جوانی را تجربه کردند. اما این دوره از زندگیشان، روزی در گذر زمان فراموش خواهد شد و…
خلاصه داستان: نقشه «شی وی» که محل دفن گنج را نشان میدهد، از ناکجاآباد ظاهر می شود و منجر به آشفتگی زیادی در جیانگهو و آغاز مبارزه نیروهای مختلف برای یافتن آن می شود. پس از آن، دو رویداد عجیب و غریب رخ می دهد، ناپدید شدن یک گروه اپرا و ظاهر شدن انبوهی از استخوان ها در رودخانه شانگ تانگ. کارآگاه سو چنگشی، پلیس سوی هان بای و قاتل زو هان کین به کل پرونده علاقهمند شدهاند، به ویژه از آنجا که به نظر می رسد نقشه و استخوان ها به شکلی عجیب به هم مرتبط هستند.
خلاصه داستان: در شهر پرهیاهوی گوانگپینگ، جایی که انسانها و شیاطین در کنار هم زندگی میکنند، بان شیای جوان و ثروتمند، چشمانی غیرعادی دارد که سایههایی را میبیند که برای دیگران ناپیداست. با اینکه رفتاری شایسته و شخصیتی ملاحظهکار دارد، دیگران او را «دیوانه» مینامند. وقتی بان شیا راز پسرخالهاش را کشف میکند، با شکارچی شیاطین، شوان یه، آشنا میشود؛ بوسهای آرام از سوی او، دنیایی را پیش چشم بان شیا میگشاید که در آن انسانها و شیاطین همزیستی دارند. آن دو، دست در دست هم، به بررسی پدیدههای مرموز شهر گوانگپینگ میپردازند و…
خلاصه داستان: “جونگ هی وان” تمایلی به زندگی ندارد و بهصورت منزوی زندگی میکند. یک روز، دوست دوران کودکی و اولین عشقش، “کیم رام وو” در برابر او ظاهر میشود. او شش سال پیش فوت کرده و اکنون به یک فرشته مرگ تبدیل شده است. زمانی که کیم رام وو زنده بود، آنها بهترین دوستان هم بودند و به یکدیگر احساس داشتند، اما به دلایل شخصی هرگز احساسات خود را بیان نکردند. سپس حادثهای رخ داد که منجر به مرگ کیم رام وو شد. حالا، کیم رام وو به جونگ هی وان میگوید که تنها یک هفته تا زمان مرگش باقی مانده است. او همچنین توضیح میدهد که اگر میخواهد مرگی آرام داشته باشد، باید سه بار نام او را صدا بزند. اما جونگ هی وان که زندگی تنهایی را تجربه کرده، نمیخواهد دوباره از او جدا شود و نامش را صدا نمیزند…